جادوی سینما



فیلم مرد عنکبوتی: دور از خانه، جدیدترین قسمت از فیلمهای جهان سینمایی مارول است. جهانی که با طی کردن روندی پر فراز و نشیب و با آغازی که چندان به مذاق منتقدان خوش نیامد، حالا دیگر به چنان مرحله ای از کمال رسیده است که کسی نمیتواند موفقیت آن را انکار کند. با من در ادامه این متن و نقد این فیلم همراه باشید.

اسپایدرمن یک ابرقهرمان معمولی نیست. مرد عنکبوتی هم خودش، هم جهان کمیکش و هم حضورش در سالن های سینما با تمامی ابرقهرمان های پر از رنگ و لعاب جهان مارول تفاوت دارد. اسپایدرمن در تمام جهان به قدری محبوب است که حتی قبل از آنکه گروه عجیب و غریب اونجرز برای اولین بار  


 

نقد فیلم احضار 2

مقدمه

یک ضرب­ المثل چینی وجود دارد که می­گوید ترس به اندازه­ ای در وجود ما رخنه می­کند که ذهن ما به آن اجازه دهد؛ به همین خاطر شاید پر بی­راه نباشد اگر بگوییم عمیق­ترین ترسی که یک محتوا در قالب رسانه­ های مختلف_ اعم از فیلم سینمایی، کتاب، بازی و ._ می­تواند به مخاطبان خود تقدیم کند، ترسی است که آرامش ذهنی او را از بین ببرد. به­ طوری­که مخاطب پس از چشیدن طعم آن نتواند شب به تنهایی در اتاق خوابش بخوابد و درون کمد، زیر تخت یا پستوهای خانه را به دنبال عامل ترس­ آفرین فیلم زیر و رو کند. به همین خاطر است که می­توانیم بگوییم فیلم TC2 در ارائه یک ترس عمیق و بی­ نقص، عالی عمل می­کند؛ البته نه تنها به این­ خاطر که یکی از ترسناک­ترین موجودات چند دهه ­ی اخیر سینما را روی پرده می­ آورد، بلکه به خاطر رعایت جزییات بسیاری در تمام اجزاء فیلم­سازی و همچنین خلق نوآوری­ هایی که برخی از آنها را پیش از این در هیچ یک از آثار ترسناک بلاک باستر هالیوودی، حتی در بهترین­ های­ آنها هم ندیده بودیم و امروز در این بررسی به واکافی آنها خواهیم پرداخت.

 

 Image result for ‫کانجورینگ 2‬‎

روایت خلاقانه: عامل انحطاط کلیشه ­ها

     فیلم TC2، برای به اوج رسیدن، روند آرامی را طی می­ کند و به همین خاطر در اولین لحظات مشاهده این فیلم، یک ایراد مشهود درباره آن که شاید در ذهن خیلی ها نیز تداعی شده باشد تکراری بودن خیلی از عناصر و پارامترهای داستانی است. به طوری­که در این فیلم هم مثل همیشه و مثل سایر فیکشن­ های ترسناک هالیوود، ما با خانه­ ای جن­ زده روبه­ رو هستیم که در آن یک روح سرگردان به جای اینکه برود دنبال کار و زندگی جدیدش در آن دنیا، سفت به خانه قبلی­ اش می­چسبد و گویا کاری هم به جز آزار و اذیت کردن ملت برای انجام دادن ندارد. تا این جای کار، چیزی تغییر نکرده است؛ ساختار، همان ساختار قدیمی است و حتی افتتاحیه فیلم هم که با موسیقی تاریک و حماسی همراه میشود و با جمله (( بر اساس یک داستان واقعی.)) به پایان میرسد، چیزی به جزء یکی از بدترین کلیشه­ های سینمای وحشت را در ذهن ما متبادر نمی­کند؛ اما با همه این تفاسیر، TC2 با حفظ جذابیت و ضرباهنگ تندش از همان ابتدای فیلم به ما ثابت می­کند که یک روایت خلاقانه و منسجم میتواند بار منفی یا به طور کلی­ تر خسته­ کنندگی یک فیلمنامه تکرای را از بین ببرد. بله، TC2 جایی است که یاد می­ گیریم خلاقیت در روایت یک داستان تا چه حد در جذابیت آن تاثیرگذار است و تا چه حد می­تواند تمامی نقاط ضعف و کمبودهای یک اثر سینمایی را کم­رنگ کند.

    

the-conjuring2-screen-shot-2

     جیمز وان در این قسمت از TC، فیلمش را با ارائه تصاویر میکس شده و مستندی از جامعه انگلستان در دهه هفتاد میلادی آغاز می­کند. تصاویری که با همراه شدن با یک موسیقی شاد، در تلاش است تا حجم زیادی از روزمرگی­ ها و جریان زندگی را با تمامی فرازها و فرودهایشان در یک جامعه کاملا عادی به تصویر بکشد؛ کاری که در نهایت فضای رئالیستی را در فیلم پررنگ­ تر می­کند و باعث میشود که مخاطب به این فکر بیفتد که حتی در عادی ترین شرایط زندگی هم ترس میتواند محلی برای اعراب و ابراز وجود پیدا کند. این فکر در واقع همان چیزی است که میتواند به ترس روانی یا همان عمیق ترین نوع ترس که در ابتدا به آن اشاره کردیم بدل شود و تا مدتی امنیت ذهنی را از مخاطب بگیرد. می­بینید؟! روایت درست در واقع همان چیزی است که سبب میشود نقاط قوت فیلمنامه پررنگ­تر شوند­ و نقصهایش کمتر جلوه کنند. این همان نکته­ ای است که جیمز وان به عنوان پدر معنوی این فرانچایز، به آن اشراف کامل دارد و از آن برای ساخت این فیلم نیز استفاده کرده است. از طرفی در این فیلم، تلاش می­شود تا با بهره­ گیری از پرونده­ های پارانرمال مشهور که در طی بازه­ های زمانی مختلف به طرز قابل توجهی مورد توجه رسانه­ های قرار گرفته­ اند، و همچنین استفاده از کاراکترهای حقیقی که در چند لحظه پیش از تیتراژ پایانی فیلم به آن اشاره میشود عنصر رئالیسم را در فیلم پررنگ کنند؛ آنها برای انجام این کار حتی از فایل­های صوتی و تصاویر واقعی خانواده پگی و فرزند تسخیرشده­ اش جانت استفاده کرده­ اند که واقعا بر روی مخاطبان تاثیر می­گذارد  و باعث می­شود که راحت­ تر وقایع ترسناک فیلم را باور کنند. همچنین فضاسازی در فیلم TC2، به واسطه رعایت جزییات فراوان در طراحی دکور لوکیشن­ ها ( همانند تزیینات و مبلمان اتاق پذیرایی خانه پگی و حتی اسباب بازی­های بچه­ ها و پوسترهایی که در اتاق خوابشان به دیوار چسبانده­ اند، نحوه لباس پوشیدن آنها و) شکلی بی­ نقص به خودش گرفته است و آنقدر قوی عمل می­کند که سبب می­شود مخاطب بتواند خودش را در آن مکان قرار دهد و به همین خاطر ترس را بیش از گذشته احساس کند.

      یادم می­آید که جایی در یک مصاحبه از شینجی میکامی، پدر ژانر وحشت در صنعت بازی و خالق سری بازیهای رزیدنت اویل خواندم که میگفت در دوران جدید، یکی از سخت کارهای ممکن ساخت بازی ترسناک است؛ زیرا در چنین ژانری که غافلگیری مخاطب حرف اول را میزند، با گذشت زمان و تولید محتواهای بسیار، تکنیکهای ایجاد ترس برای اکثر مخاطبان شناخته شده است و به همین خاط نمیتوان از پس ترساندن آنها به خوبی برآمد. خب وقعا در این زمینه هم حق با میکامی است: آنقدر در این سالها فیلمها و بازیهای ترسناک تجربه کرده­ ایم و کتابهای ترسناک خوانده ایم و زامبی­ها و خون آشام­ها و ارواح و اجنه بیکار را دیده­ ایم که  دیگر می­توانیم به راحتی اکثر دقایق یک فیلم را پیش­ بینی کنیم و به همین خاطر حتی گاهی هم می­توانیم به لحظات ترسناک آن بخندیم. اما در میان این فوج عظیم کلیشه­ ها، اینکه فیلمی بیاید و موجود ترسناک جدیدی بیافریند، و با هر بار نشان دادنش مو را به تنمان سیخ کند، کار تحسین برانگیزی است. این کاراکتر ترسناک، -همان راهبه یا ولیک- است که جیمز وان در طراحی آن، همانند فیلمهای ترسناک قدیمی موفق – فیلمهایی نظیر بیگانه و .- عمل کرده است. او در به جلوی دوربین آوردن این کاراکتر وسواس زیادی را به خرج می­دهد تا مبادا دیدن آن برای مخاطب عادی شود و ابهت آن برای او از بین برود که از این جهت میتوان عملکرد او را به ریدلی اسکات در به تصویر کشیدن زنومورف موجود در فیلم  بیگانه تشبیه کرد. ولیک در فیلم TC2، همانند زنومورف در فیلم بیگانه که کلا در این فیلم دو دقیقه در برابر دوربین ظاهر شد حضور کوتاهی دارد، اما همین حاضر شدن های اندک آنقدر قوی طراحی و کارگردانی شده­ اند که به جرئت بتوان گفت بهترین و ترسناک­ترین لحظات این فرانچایز را رقم می­زنند و مخاطب را مبهوت خودشان می­کنند.

 

     یکی از مسائلی که همزمان می­تواند نقطه قوت و نقطه ضعف این سری با هم باشد، درام و روابط عاطفی میان کاراکترها است. با وجودی که عشق میان زوج لورین و دیالوگ­هایی که در این حیطه با هم رد و بدل می­کنند در برخی از سکانسها ( همانند سکانس خداحافظی آنها با هم زمانی که اد برای نجات جانت وارد خانه شده است یا گیتار زدن و آواز خواندن او برای بچه­ ها) واقعا تاثیر گذار است، اما به طوری کلی رابطه میان این دو کاراکتر، از همان  ابتدا و در فیلم اول و با توجه به فضای تاریک حاکم بر سری، کمی لوس و اغراق­ آمیز و شاید هم زیادی به نظر می­ رسد. اما از سوی دیگر و از آنجا که جیمز وان همواره قصد داشته تا در دو فیلم اصلی این فرانچایز، واکنش و عملکرد تک­ تک اعضاء خانواده را در برابر موقعیت­ های خطیر و ترسناک نشان دهد، معمولا در این فیلم پتانسیل­ها و ظرفیتهای خوبی برای پرداختن به مسائل عاطفی ایجاد می­شود که انصافا جیمز وان هم از آنها به بهترین شکل ممکن استفاده می­کند و لحظات نابی را از این نظر خلق می­سازد که واقعا هم نباید از آنها چشم پوشی کرد.

the-conjuring2-screen-shot-4

 

     و اما بالاخره برویم سراغ مواردی که به آن در این فیلم به خوبی پرداخت نشده است و میخواهم از آنها به عنوان یک ایراد یاد کنم و اولین آنها ایراد هم شخصیت­ پردازی در این فیلم است. با اینکه می­دانم این فیلم در ژانر ترسناک ساخته شده و نباید از آن انتظار یک شخصیت­ پردازی قوی را داشت، اما با این حال به نظر می­رسد که وان برای ارائه شخصیت­های جدید، هیچ تلاشی نمی­کند و مدام از قالب­های شخصیتی یکسانی در این فیلم­ها استفاده می­کند؛ به­ طوریکه میان شخصیت­های فرعی پارت اول و دوم، نمی­توان تفاوتی قائل شد.  دومین مشکل فیلم، ضعف عجیبی است که در بعضی از سکانسها در جوههای ویژه این فیلم به چشم میخورد و از آنجا که استودیوی برادران وارنر، به عنوان یکی از غولهای بلاک­ باستر سازی که تخصصش به تصویر کشیدن صحنه­ های گرافیکی عظیم و خاص در فیلم­ های گوناگون تولیدی­ اش می­باشد پشتیبان این فیلم است نمی­توان این ایراد را مشکلی فنی قلمداد کرد. شاید این نقص را بتوان به خاطر علاقه کم جیمز وان به استفاده از جلوه­های ویژه دانست؛ یک کم علاقگی که باعث شده او نتواند آنطور که باید و شاید این موارد را طراحی کند.  اخلاقی که همواره در ژانر ترسناک مورد ستایش منتقدین بوده زیرا باعث باور پذیرتر شدن سکانس­های ترسناک فیلم می­شود،  اما خب زمانی که مجبور هستیم از این تکنولوژی­ها استفاده کنیم، بهتر است تا نهایت دقت را به خرج دهیم تا فیلم در برخی از مواقع به کارتون­های کودکانه دیزنی شبیه نشود.

 

 

سخن آخر

 TC2، فیلمی است که علاوه بر حفظ نقاط قوت نسخه قبلی­ اش، در راستایی قدم برمی­دارد که نهایتا منجر به درنوردیدن بسیاری از مرزها در ژانر سینمای وحشت می­ شود. این فیلم با تلفیق کم نقص سینمای وحشت کلاسیک و مدرن و همچنین اضافه کردن خلاقیت­ها و نوآوری­های بسیار عالی، به چیزی تبدیل می­شود که مدت­ها در این ژانر منتظرش بوده­ ایم و به یکی از بهترین فیلم­هایی که تا به حال در این ژانر دیده­ اید بدل می­گردد و به همین خاطر می­توانید از بسیاری از معایب آن چشم پوشی کنید.

نمره من به این فیلم: 8

نقد از سیدمحمدصادق کاشفی مفرد

 


نقد فیلم آن
مقدمه
به طوری کلی برای هر طرفدار سرسخت سینما، آثار اقتباسی از نوشتههای استیون کینگ جذاب و هیجانانگیز به شمار میآیند؛ نگاه کوتاهی به فیلمهایی نظیر مسیر سبز با هنرنمایی تام هنکس یا درخشش شاهکار سینمایی استنلی کوبریک، برایمان کفایت میکند تا بدانیم زمانیکه اقتباس از نوشتههای این نویسنده نابغه مطرح است دقیقا با چه فیلمی سر وکار داریم. در این میان البته فیلمهایی نیز همانند برج تاریک پیدا میشوند که در وفاداری به فضای داستان و خلق اثر اقتباسی قوی از آثار کینگ ناتوان میمانند؛ اما به هر حال نام استیون کینگ پشت هر فیلمی، دیدن آن را بر هر طرفدار سینمای گمانه زن واجب میکند. حالا با اکران فیلم آن، در ادامه این متن در تلاش هستیم تا میزان موفقیت این فیلم را از تمامی زوایا بررسی کنیم؛ پس با ما همراه باشید.

اطلاعات فیلم
فیلم آن، فیلمی در ژانر ترسناک و به  کارگردانی اندرس موچیتی است. فیلمنامه این فیلم توسط کری فووگا بر اساس رمانی به همین نام نوشته استیون کینگ به رشته تحریر درآمده است. فیلمبرداری فیلم از تاریخ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۶ در شهر تورنتو کانادا آغاز شد و در ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۶ در اوشاوا به پایان رسید. استودیو نیو لاین سینما که آن را با کارنامه درخشانش در خلق آثار فانتزی زیبایی همانند ارباب حلقهها و هابیت به یاد داریم کار ساخت و تهیه کنندگی فیلم را برعهده داشته و کمپانی  برادران وارنر نیز مسئول اکران و پخش فیلم بوده‌ است.

نقد فیلم:
فیلم آن، فیلم عجیبی است و سرشار از فراز و فرودهایی میباشد که مخاطب را گیج میسازنند. برای مثال گاهی همانند یک فیلم ترسناک اسلشر مخاطب را جلوی صفحه نمایشگر میخکوب میسازد و گاهی نیز همانند آثار نوجوانانه خسته کننده میشود. به طوریکه در آخر مخاطب نمیتواند بفهمد که دقیقا با چگونه فیلمی سر و کار دارد. این فیلم با یک شروع پر کشش و جذاب، نوید یک اثر اقتباسی قدرتمند را میدهد اما در ادامه با سیر یک روند افولی که ناشی از فیلمنامه نه چندان جالب است در نهایت مخاطب را نسبتا ناامید میکند.
به طور کلی یک ویژگی بارز داستانهای استیفین کینگ ان است که وی، با صبر و حوصلهای که در پرداختن به شخصیتها به خرج میدهد، تلاش میکند که با گذشت زمان، ترس را به شکلی تدریجی در عمق وجود مخاطبانش جاودانه کند به طوریکه هرگز برای ترساندن مخاطبانش دست به دامان ترسهای لحظهای نمیشود، اما با گذشت زمان چنان هنرمندانه به زوایای هراسناک مسائل میپردازد و آنها را برجسته میکند که امنیت ذهنی مخاطب از بین میرود: به طوریکه حتی از خواندن ادامه داستان نیز باز میماند.
اما متاسفانه چیزی که ما در فیلم با آن روبرو هستیم، داستان پراکندهای است که تنها از یک سری تکنیکهای کلیشهای و قدیمی برای ایجاد ترس در مخاطبانش استفاده میکند. مخصوصا سکانس رفتن به خانه پنی وایز، بیشتر از آنکه حال و هوای یک نوشته استیفن کینگی را داشته باشد، بیشتر شبیه به اتفاقات ترسناکی است که در یک خانه جن زده به وقوع میپیوند.
تیتراژ ابتدایی فیلم، شیشه بخار گرفته خودرویی را نشان میدهد که تصویر کودکانهای بر روی آن کشیده میشود، اما در ادامه با بارش باران، این تصویر شسته میشود و از بین میرود. این سکانس که با موسیقی ترسناکی همراه است در واقع بر محور اصلی داستان فیلم که از بین رفتن تمامی کودکان شهر دری و آرزوهایشان توسط هیولایی به نام پنی وایز است تاکید میکند. اما با این حال یکی از نقاط ضعف این فیلم همین پنی وایز است؛ با اینکه این شخصیت با گریم عالی که بر رویش انجام شده و همچنین بازی عالی بیل اسکارشگورد کاملا ترسناک و باورپذیر به نظر میرسد، اما ماهیت وجودیاش برای مخاطب کاملا مبهم است؛ مواردی مانند این که او چیست، از کجا میآید و چرا دارای چنین ذات خبیثی است، در فیلم بیان نمیشود و به ابهام مخاطب میافزاید.

Related image
نقطه ضعف دیگر این فیلم پرداخت نادرست فیلمنامه به شیمی و روابط بین اعضاء گروه بازندهها است. به طوریکه  فیلم در این قسمت، از اثار مشابه موفقی مانند سریال چیزهای عجب و غریب و یا قسمتهای ابتدایی هری پاتر بسیار ضعیفتر عمل میکند.
با این حال فیلم نکات قوت فراوانی نیز دارد؛ بازی بازیگران نوجوان با وجود ضعفهای فراوان فیلمنامه خوب و قابل قبول است. به ویژه بازی جیدن لیبرهر که توانسته است به خوبی نقش نوجوانی را که درگیر مسائل عاطفی از دست دادن برادرش است و دچار لکنت زبان نیز هست را ایفا کند.
در آخر باید گفت که فیلم آن، با جلوههای ویژهی خوب و متقاعد کننده مسلنا ارزش دیدن را دارد. اما در نظر داشته باشید که ترس ناشی از این فیلم همانند فضای نوشته کینگ جذاب نیست و پایداری عمیقی ندارد اما با این حال توانسته است با ایجاد یک فضای تعلیقی برای لحظاتی هم که شده چشمان شما را از ترس گشاد کند و شما را مقابل نمایشگر میخکوب سازد.

نقد از سید صادق کاشفی
 


نقد سریال شرلوک
سریال شرلوک مجموعه ای است اقتباسی که از روی اثر ادبی سر آرتور کانن دویل با همین نام ساخته شده است.
این سریال با بازی بندیکت کمبرباخ در نقش شرلوک هلمز و مارتین فریمن در نقش دکتر جان واتسون، در طی دوازده قسمت به صورت چهار فصل سه قسمتی از سال 2011 تا سال 2017 از شبکه بی بی سی پخش شد.
این سریال در واقع برداشتی آزاد از شرلوک هلمز در دنیایی مدرن است. در واقع این سریال تمام مدت از فلسفهای پیروی می-کند و آن نیز این است که شرلوک هلمز اگر از دوران گذشته به عصر جدید میآمد و در آن میزیست، به چنین شخصیتی تبدیل می-شد. فلسفهای که شبیه به آن را پیش از این در فیلمسازی کریستوفر نولان برای ساخت سه گانه بتمن دیده بودیم. به جرئت میتوان گفت شرلوک جدید با بازی کمبرباخ شخصیتی متفاوت از دیگر آثار سینمایی و تلویزیونی اقتباس شده از اثر ادبی دویل دارد و البته این  تغییر در بسیاری از موارد به جای اینکه از کیفیت فیلم بکاهد به جذابیت آن میافزاید.
فیلم در فصل نخست در تلاش است تا چارچوب جدیدی از شرلوک هلمز جدید و دیگر شخصیت های اصلی این داستان یعنی جان واتسون، مایکرافت و . ارائه کند و همچنین تصویری جدید از لوکیشن و بستر فیلم را در ذهن ما تثبیت کند و زمینه ظهور شخصیتهای جدید را نیز فراهم سازد که البته در این امر هم توانسته به سر حد موفقیت دست یابد. این فصل از همان قسمت اول از چنان کیفیتی برخوردار است که اگر شما از طرفداران پر و پا قرص آقای هلمز باشید حتما با دیدن آن با رضایت سر تکان میدهید و اقرار میکنید که این سریال حتی بیش از حد تصور شما ظاهر شده است
در فصل دوم نویسندگان این فیلم در تلاش هستند تا با استفاده از  داستانهای اصلی این سری که به گونه ای به نماد شرلوک هلمز نیز بدل شده اند مانند تازی بسکرویل و. وفاداری خود به نوشته های سر آرتور کانن دویل را پررنگ تر کنند.
همچنین در فصل دوم روابط بین شخصیتها عمیقتر میشود و معماها نسبت به فصل یکم از پیچیدگی ها و جذابیت های بالاتری برخوردار میشوند و البته تفاوتهای شخصیت آقای هلمز نیز نسبت به دیگر سریالها و فیلمها و یا حتی متن اصلی کتابهای دویل بیشتر میشود: شرلوک در این فیلم جوانی بیست و چند ساله است در حالیکه در متن کتاب وی مردی جا افتاده و تقریبا مسن است. در این فیلم شرلوک در بسیاری از اوقات احساسات را در تصمیمات خود دخیل میکند در حالیکه در کتاب او فردی با خلقیات ماشین گونه میباشد و دخالت احساسات در زندگی را مانع تصمیم گیری صحیح میداند. همچنین در این سریال او انسانی بسیار خوش قلب است که به خاطر دوستی اش با جان واتسون بارها دست به فداکاری میزند و جانش را به خطر میاندازد و حتی گریه میکند و اشک میریزد در حالیکه در متن کتاب جان واتسون تنها برای شرلوک نقش یک وسیله را ایفا میکند: وسیله ای که به شهرت او دامن میزند و میل تفاخر او را میکند. فصل دوم از پایان بندی بسیار تاثیر گذاری هم همراه است که مطمئنا در خاطر مخاطبین خود تا مدتها باقی میماند
.در فصل سوم، اوضاع کمی متفاوت تر از قبل پیش میرود و انگار بر عکس دو فصل پیشین دچار کلیشه ها و تکرارهایی می-شود که پس از مدتی فیلم را برایتان خسته کننده میسازد. البته خیالتان راحت چون این وضع تنها در دو قسمت ابتدایی این فصل ادامه می یابد و در قسمت سوم دوباره همه چیز عوض میشود و فیلم در بسیاری از لحظات خود شما را غافلگیر می-سازد و اکثر تصورات قبلی شما از فیلم را تکان میدهد. به گونهای که انگار سازندگان این سریال در این قسمت تصمیم گرفتهاند بار دیگر به خانه اصلی خود باز گردند و همان شرلوک دوست داشتنی سری های قبلی را برایمان به تصویر بکشند. پایان این قسمت با یک شوک تکان دهنده دیگری همراه است  که باعث میشود به دیدن ادامه این سریال تشنه شوید؛ شوکی که البته در فصل چهارم به خوبی به آن پرداخته نمیشود. و مخاطب را آن طور که شاید و باید راضی نمیکند
فصل چهارم سریال شرلوک را میتوان بی ربط ترین اقتباس نسبت به اثر ادبی سر آرتور کانن دویل دانست. اگر سریال را به طور کامل دیده باشید میدانید که اکثر وقایع، شخصیتها، و ماجراهای فصلهای اول و دوم سریال ریشه در داستان کلاسیک شرلوک دارند. این روند که با ورود کاراکترهای جدید به فیلمنامه در فصل سوم بسیار کم رنگ شده بود، در این فصل کاملا از بین میرود و داستان آن درگر هیچ ربطی به نوشتههای دویل ندارد و کارگردان فیلم تنها میخواهد در آخرین قسمتهای سریالش، مزد داستان فیلمسازی بی نظیرش در فصلهای قبلی را بگیرد و این بار داستان را آن طور که مد نظرش است، روایت کند

نقد قسمت اول فصل چهارم Sherlock

در این فیلم موقعیتهای بسیاری پیش میآید که هر کدام از شخصیتهای اصلی داستان بارها در موقعیت مرگ قرار میگیرند اما ناگهان به شکل عجیبی از چنگال مرگ میگریزند. موقعیت هایی که تنها اندکی از شرایط آنها برای مرگ نیمی از شخصیتهای سریال گیم آف ترونز کفایت میکنند، اما در این سریال حتی برای مرگ یکی از شخصیتها نیز کافی نیستند.
از دیگر موارد مثبت این فیلم بازی فوق العاده زوج کامبرباخ و مارتین است که باعث ایجاد شدن یکی از مهمترین نقاط تفاوت این سریال با دیگر آثار اقتباسی شرلوک هلمز میشود که آن هم ارزش شخصیت دکتر واتسن و پر رنگ بودن آن در فیلمنامه است که گاها با خود شخصیت شرلوک نیز برابری میکند و چیزی فراتر از یک نقش فرعی و صرفا مکمل برای شرلوک میشود.
در نهایت باید گفت که این سریال از چنان  کیفیت  ساخت و ارزشی برخوردار است که شما را پای مانیتور میخکوب میکند. در ضمن باید ذکر نمود که این سریال در لیست بهترین سریالهای آی ام دی بی در میان ده برتر قرار دارد و فاصله قابل توجهی با سریالهای آمریکایی چون فرار از زندان و لاست دارند که مسلما نشان از قدرت این سریال دارد
نقد از سید صادق کاشفی
 


فیلم گلادیاتور فیلمی حماسی تاریخی است که در سال 2001 با بازی راسل کرو در سینماها اکران شد.  آغاز فیلم چنان درگیر کننده است که مخاطب را سر جای خود میخکوب میکند ما در این سکانس ابتدایی ماکسیموس شخصیت اصلی فیلم را - با بازی راسل کرو- در حالی میبینیم  که از استحکامات ارتش روم پایین میآید و برای سربازان سر تکان میدهد این سکانس چنان با موسیقی متن زیبای هانس زیمر عجین شده است که تا مدتها در ذهن مخاطب خواهد ماند در ادامه فیلم به بازی های کثیف تاج وتخت و خیانت شاهزاده روم به پدرش میپردازد و زمانیکه شاهزاده پس از قتل پدرش از ماکسیموس سپه سالار ارتش روم طلب بیعت میکند و او نیز از انجام این کار ممانعت میکند، شاهزاده همسر و فرزند او را میکشد و خود او نیز به عنوان یک گلادیاتور در بازار برده ها به فروش میرسد یکی از نکات برجسته این فیلم طراحی نبردهای بسار هنری از سوی کارگردان این فیلم یعنی ریدلی اسکات بزرگ است. در این فیلم جنگها بسیارحقیقی رخ میدهند و کارگردان با وجود اینکه میخواهد نوعی وجهه قهرمانانه به ماکسیموس بدهد، تلاش میکند تا فیلم دچار اغراق و بزرگنمایی بیش از حد نشود : در این فیلم ما در بسیاری از سکانس ها شاهد هستیم که ماکسیموس در تنگناهای بسیاری قرار میگیرد و گاهی هم تا حد مرگ پیشروی میکند اما سرانجام نجات میابد.

Image result for 'ghndhj,v

این فیلم به خوبی توانسته است شرایط اجتماعی و ی و فرهنگی روم باستان را نیز به تصویر بکشد و در این کار همانند فیلمهایی چون اسپارتا استنلی کوبریک موفق عمل کرده است پارامترهای درام وحماسه نیز در این فیلم به خوبی پرداخت شده اند به طوریکه در اواخر فیلم عواطف و احساسات مخاطب برانگیخته میشود. در کل میتوان این فیلم را شاهکار دیگری از ریدلی اسکات  بزرگ نامید؛ کسی که  حتی در آخرین سالهای عمرش نیر میتواند شاهکار بسازد
نقد از سید محمد صادق کاشفی مفرد


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تریبون آزاد ابومسلمی ها ponoco سعید احمدی asavakil kornopol مجله تخصصی برنامه نویسی و سئو حرفه ای جامع ترین اخبار و اطلاعات سئو زیتون رایانه مطالب اینترنتی جامع ترین وبلاگ سئو